برای نووا

نووای عزیزم سلام.

پیامهای پرمهر ومحبت شما را خواندم و  اگر جویای حال ما باشی ملالی نیست جز نگرانی از اوضاع فشار شما ؛برای همین لازم دانستم چند نکته را به شما یادآوری کنم :

۱.من چیز مخفی با همسرم ندارم  و احتمالا اگه دیشب باهاش قهر نبودم بهش میگفتم که دکتره خوشتیپ بود و مطمینا بعید میدونم اندازه تو از این حرفم ناراحت میشد!

۲.همسرم حتی قضیه عشق اولمم میدونه و خب از طرفیم  اینقدر ازم مطمینه که کار بدی نمیکنم که تاحالا حرفی بهم نزده.و خب به نظرم هرکسی ممکنه  عشق اولو تجربه کنه و لزوما هم با همسرش نیست چون معمولا این مدل دوس داشتنا مال سنین پایینه و تو اون سن ازدواج نمیکنن.حالا اگه تو همچین تجربه ای نداشتی باید نگران خودت باشی چون به نظرم من یک دوره از زندگیم عاشقیو تجربه کردم و هروقتم یاد اون زمان میوفتم احساس خوبی بهم دست میده اما تو از بس وجودت پر از کینه و  نفرته که همیشه از همه متنفر بودی و به خودت اجازه عاشقی ندادی و مطمینا وقتی بزرگتر شدی حسرتشو میخوری.

۳.اولین کامنت تو برای ساعت دو نیم شب و آخرینش مال سه ونیم شبه !واقعا تو یک ساعت تمام داشتی پستای منو میخوندیو فشاری میشدی؟!

واقعا چرا؟!اونم ساعت دو نیم شب!

اون ساعت برای استراحته برای درآوردن خستگی روزانه نه اینکه بیای و وبلاگ منو بخونی و یک ساعت تماااام حرص بخوری.الان حالت چطوره؟بهتری؟سکته نکردی؟

۹تا کامت پر از فحاشی پر از حرفای رکیک آخرشم دیدی خالی نمیشی یا ممکنه من نخونده حذفشون کنم برداشتی پیام خصوصی گذاشتی تا مطمین شی خوندم؟!

مطمین باش همه پیاماتو خوندم خیالت راحت فقط لطفا دیگه بیشتر از این حرص نخور!من برای اون روح تو ارزش قایلم چون هرچقدرم فحاش و بی ادب باشی درونت یک روح هست که خداییه؛ البته مواظب باش تا شیطان تسخیرش نکنه چون به نظرم الان  وجودت بیشتر از هرزمانی پذیرای شیاطینه.

۴.شناخت تو کار سختی نیست و میتونم حدس بزنم کی هستی اما اینش اصلا مهم نیست به هر حال من تورو میبخشم اما به خاطر خودت دیگه سمت وبلاگ من نیا چون میترسم پستای من باعث بشه تا حال خودت بد بشه و  روح خدایی وجودت آسیب ببینه و سیاه شه.

آی پیت و یکی از پیاماییو که مودبتره رو میذارم تا اگه برای کسی با اسم دیگه ای کامنت گذاشتی بتونه متوجه شه که با چه کسی طرفه و بدونه خاصیت وجودیت فحشه و از حرفات ناراحت نشه.

به هر حال ممنونم از توصیه هات از اینکه نگران همسر و بچه من هستی که با آدمی مثل من زندگی میکنن  هرچند که به رکیکترین صورت ممکن اینارو بیان کردی اما من احساس میکنم تو واقعا دلسوز عزیزان منی برای همین ازت ممنونم.





فشار

امروز با همسر قهر بودم یعنی چند روزه که قهرم اصلا هم دوس ندارم   آشتی کنم  ازش بدم میاد .دیشب اصلا حال خوبی نداشتم پاشدم رفتم سر یخچال و قرص برداشتم خوردم احساس میکردم بیداره اما اصلا عین خیالشم نبود و نپرسید که چی شده و واسه چی قرص خوردم  خیلی سخت و با حال بد خوابم برد .

صب بیدار شدم که محکم بغلم کرده خواستم خودمو بکشم بیرون اما اون سفتر بغل کرد اعصابم خورد شد اما حرفی نزدم یکم موندم تا خودش شل کنه اما نکرد  هی بوسم کرد؛دیدم اینجوریه با عصبانیت بش گفتم ولم کن اما دیدم بازم بیخیال نمیشه .

با اینکه خیلی وقتا وقتی میگم ولم کن ته دلم دوس دارم بغلم کنه اما اینبار واقعا دلم نمیخواست بغلم کنه از ته دلم دیگه دوسش ندارم ازش بیزارم و بغلش هم برام عذاب آوره  بیشتر هم به خاطر بیخیالی دیشبش نسبت به حال بدم بود .

دیدم ولم نمیکنه گفتم تو خجالت نمیکشی وقتی که بهت احتیاج دارم خودتو به خواب میزنی اونوقت حالا که خوابتو گرفتی و معلوم نیس چته منو بغل میکنی؟!

گفت من چه میدونستم حالت بده!اصلا مگه حالت بد بود؟!

طبق معمول همه چیو انکار کرد....

الکی دستشوییو بهونه کردم تا از بغلش بیرون بیام ....

اصلا و ابدا دلم نمیخواست باهام حرف بزنه.

بعد صبونه بچه رو فرستاد به جونم که باهاش بریم خونه باباش منم به بچه گفتم نه بذار بابات هرجا که دلش میخواد بره ما تو خونه میمونیم.

هنوز حالم بد بود و سردرد داشتم حوصله خونشونو نداشتم ....

اونم قهر کردو رفت گرفت خوابید....

عصری ساعتای پنج بود که دیدم ناراحت شده از اینکه نذاشتم بچه رو با خودش ببره خونه باباش؛ منم  گفتم کار خوبی کردم اونم بیشتر ناراحت شد......به درک!

از بس احمقه حتی نفهمید که حالم خوب نیست شایدم خودشو به نفهمی زد....

ساعت ۹.۵بود که دیدم سردردم با وجود خوردن استامینوفن خوب نشده واسه همین لباس پوشیدم که برم درمونگاه فکر کردم احتمالا فشارم بالا رفته ...

بچه اومد دید دارم لباس میپوشم گفت کجا میری؟  بش گفتم میرم درمونگاه ....

اومدم تو هال همسر پرسید این موقع شب کجا میخوای بری لباس پوشیدی؟بچه گفت میخواد بره درمونگاه چون سرش درد میکنه اما آقای احمق دوباره سوالشو پرسید منم جوابشو ندادم از اونجایی که دنبال بهونه بود به بچه گفت بذار هرجا دلش میخواد بره!!!!!یعنی اصلا براش مهم نبود که اونموقع شب تنها دارم میرم!!!!!!

منم اسنپ زدمو رفتم درمونگاه اونجا فشارمو گرفت گفت اوکیه اما اگه سردردت مداومه برو پزشک ویزیتت کنه .

دکترش یه پسر جوون خیلی خوشگل و گوگولی بود؛ کلی سوال پرسید که  اینجات درد نمیکنه؟ اونجات درد نمیکنه؟ استرس نداری؟ و منم همش میگفتم نه نه!فقط سرم درد میکنه اونم گفت دوتا آمپول مینویسم بزن زود خوب میشی.

گفتم دکتر لطفا آمپول ننویس یه قرص بنویس گفتش آخه با قرص ممکنه سردردت خوب نشه اما منکه با دیدن روی ماه دکتر حالم خوب شده بود گفتم نه همون قرصو بنویس نوشت اومدم بیرون از داروخونه گرفتم .

البته قبلش با دیدن دکتره شفا گرفته بودم .

من اگه جای اون بالاییا بودم به جا اینکه به هزارتا چیز سهمیه بدمو دکتر سهمیه ای بریزم بیرون؛ به خوشگلی و خوشتیپی سهمیه میدادم تا خوشگلا دکتر شن ؛دکتر خوشگل خودش  نود درصد به درمان بیمار کمک میکنه.

وقتی بیرون اومدم دیگه ساعت از ده شب گذشته بود فکر کردم مسیر زیادی تا خونه نیستو پیاده میرم  خواستم میونبر بزنم تا زودتر برسم واسه همین از یه جا دیگه اومدم اما یکم که رفتم دیدم همه جا خلوت و ترسناک به نظر میاد یکم جلوتر که رفتم دیگه به جای خیلی خلوت و بدی رسیدم و دیدم تنها پیاده ام و هرچی ماشین بهم میرسه برام بوق میزنه!دوتا  موتوری زد شدنو یه چیزایی بلغور کردن که اصلا متوجه نشدم چی میگن فقط شدیدا ترس برم داشت یهو یه ماشین کنارم نگه داشت خواستم  بدوام  که دیدم یه خانومه سرشو بیرون آورد گفت خانوم سوارشو برسونمت من ازش تشکر کردم  و سوار نشدم اما از ترسم سریع اسنپ زدم  تو همین حال که اسنپ برسه همسر همینجوری پشت سرهم زنگ میزد منم اولش جواب  ندادم آخراش دیگه هی رد میدادم تا اسنپ رسیدو سوار ش شدم  .یهو اون خانومه مسیریاب صداش اومد گفت دو  دقیقه تا مقصد!!!!!!!!!!

یعنی منه خنگ دوقدمی خونمون بودما اما از بس ترسیده بودم  اصلا متوجه نشده بودم کجام!







مسیر کمال

یک گل از لحظه ای که توی خاک کاشته میشه میدونه که قراره تبدیل به یک گل بشه و مسیرشو طی میکنه تا تبدیل به یک غنچه و بعد شکوفا میشه و به کمال میرسه.

یک سگ هم از لحظه ای که به دنیا میاد میدونه قراره به یک سگ نر تبدیل بشه یا یک ماده سگ هست که قراره تولید مثل کنه .

به هر حال همه موجودات این هستی پهناور از همون اول مسیر کمال رو میدونن و بر حسب غریزشون اون راه رو طی میکنن تا شکوفا بشن.

بقیه موجودات به جز انسان ؛ اعم از گل ها و گیاهان و حیوانات و موجودات زنده یک بعد دارن و اون هم بعد جسمانی هست همون بعدی که تو وجود انسان هم هست ...

انسان از لحاظ جسمانی مشابه تمام موجودات این جهانه و شبیه همه موجودات دیگه هم به کمال جسمانی میرسه.

هیچ گُل یا سگ یا.... تو طبیعت دیده نمیشه که خودارضایی کنه.

هیچ سگی تو دنیا پیدا نمیشه که اول خلقتش فکر کنه یک کلاغه و باید پرواز کنه !اون سگ حتی میدونه که نره یا ماده و خب مابقی مسیر تکاملشو از روی غریزه میره و به کمال میرسه.

اما فرقی که انسان با مابقی حیوانات داره قدرت تفکر وبعد روحانی اونه .

بعدی جسمانی یا حیوانی آدما مشابه مابقی موجوداته و زحمت زیادی هم لازم نیست براش کشیده بشه اما بعد روحانی یا فکری آدماست که باید شکوفا بشه و براش زحمت کشیده بشه.

اما خب بعضی از انسانها تو پایینترین سطح (پایینتر از سطح حیوانی)موندن!سطحی که حتی  حیوانات هم برحسب غریزه به راحتی از اون عبور کردن .

مثلا یک زن تو بیست و سه سالگی هنوز نمیتونه تشخیص بده که یک زنه یا یک مرد!یک ترنسه یا.....!!!!

این انسان حتی تو این بیست و سه سال بعد جسمانی خودشو هم نشناخته چه برسه به اینکه بخواد از لحاظ روحانی رشد کنه!

بحث من سر ترنس ها و هم جنس گراها و.... نیست چون اونام به هر حال معمولا تا اون سن به یک سطح از شعور رسیدن که جسمشونو تشخیص بدن و بدونن که سنخیتی با درونشون داره یا نه ؛بحث سر یک سردرگمی تو سن بالای بیست ساله!!!!اینکه یک انسان یک روز فکر میکنه یک زنه روز بعد فکر کنه یک مرده و روز بعد فکر کنه یک ترکیبی از این دوتاست فاجعه به بار میاره!چون مطمینا این فرد وقتی تا این سن هنوز جسمشو نشناخته هیچوقت نمیتونه روحشو بزرگ کنه!

هیچ حیوان و گیاهی خودارضایی نمیکنه و این مسیر درست خلقته که با جنس مخالف این مسیر طی بشه.

انسانی که خودارضایی میکنه مشکلش خیلی بزرگتر از چیزیه که دیده میشه .اون انسان به جای اینکه با استفاده از اون فکر که تو وجودش قرار داده شده تا باهاش به کمال روحانی برسه؛ اون فکر رو وسیله ای قرار داده و بعد جسمانیشو هم از مسیر درستش منحرف کرده!!!!!!

به این آدم چی باید گفته بشه؟!

عصبانیت اولین نشانه خودارضایی زیاده و اینو همه میتونن به وضوح ببینن .

سفیدی یا کچلی مو یا بدهیکلی از نشانه های بعدی خودارضاییه که معمولا تو سنین بالاتر از سی خودشونو نشون میدن .

البته کچلی یا.... دلایل خیلی زیاد دیگه ای هم دارن و تنها دلیلشون خودارضایی نیست اما معمولا کسی که اینارو از ژنتیک به ارث نبرده باشه و دفعات این کار بالا باشه ناخودآگاه زودتر نشونه های پیری تو وجودش آشکار میشه  و چهره زشتری پیدا میکنه.

به هر حال باید توجه کرد که خودارضایی خارج از چرخه درست طبیعته و خارج شدن از این چرخه مطمینا عواقب خوبی نخواهد داشت.

وسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.

ستاره:۲۶مرداد۱۴۰۳

 



کج فهم

یه چیزی که خیلی بده اینه که یه عده از حرفات  همون چیزیو برداشت میکنن که خودشون دوس دارن.

الان من نوشتم دلم نمیخواد دل کسیو بشکنم  و  یه  زنی خیانت کنم اومده میگه پس چرا با اینو اون چت میکنی و....

آخه آدم عاقل چت چه ربطی داره؟!

من حتی تو واقعیت هم خیلی با بقیه راحتم و چیزی هم نیست که بخوام قایمش کنم چون اصلا چیز بدی نمیدونم!

من اگه میگم نمیخوام خیانت کنم به زنی منظورم اینه که اگه اون چتو طولش میدادم ممکن بود کار به جاهای باریک بکشه و شیطون بره تو جلدم و .....

و در مورد تنها کسیم که ممکن بود همچین اتفاقی بیوفته همون بود ؛و به جز اون بعید میدونم مثلا با چت کردن اتفاقی بیوفته!

من کلا آدم راحتیم  و سریع هم با بقیه گرم میگیرم چه مرد باشه و چه زن و اصلا هم چیز بدی نمیدونم قضیه اونجاش بد میشه که طرفم همچین موردیه و پشتش یه احساس بیست ساله خوابیده....

بعدشم من هیچ ادعایی در مورد پاکی ندارم  اما اونایی رو که به من نسبت میدی هم شک نکن که صفتای وجودی خودتن که فکر میکنی همه اونجورین!کافر همه را به کیش خود پندارد.

 اصلا تو فکر کن من همونجوریم که تو فکر میکنی تو چرا حرص میخوری؟!



عشق اول

من خیلی زود عاشق شدم ؛تو سن حدودا۱۵سالگی ....

بچه بودم و کنجکاو اصلا از شکست عشقی نمیترسیدم گذاشتم قشنننگگگگگ عشق سرتاپای وجودمو گرفت...

اما  مامانم تو مخم کرده بود که دختر باید مغرور باشه اصلا نباید به پسر جماعت رو بدی پسرا فلانن و فلان...

خب منه ابله هم این خزعبلاتو  باور کرده بودم ...

ابراز عشقای اون پسرو نسبت به خودم چندباری دیدم اما چسی اومدم و فکر کردم نباید خودمو سبک کنم بهتره سگ محلش کنم اینجوری بیشتر عاشقم میشه...پسره از فامیلای دورمون بود....

با اینکه تو دلم میمردم واسش اما  همیشه بهش بی محلی کردم ...

چندباری باهم حرف زده بودیم البته نه صحبت عاشقانه .هردفعه هم اون میومد و منو به حرف میگرفت من اما اصلا روی خوش بهش نشون نمیدادم اما  الانم بعد اینهمه سال   تک تک حرفاش یادمه!

۱۹سالم که شد یهویی رفت زن گرفتو من موندم و غم عشق....

خلاصه اونجا بود که فهمیدم حرفای مامانم چرند بوده  و من هیچوقت نتونستم به کسی که دوسش داشتم بفهمونم که دوسش دارم...

شکست عشقی که خورده بودم خیلی برام سنگین بود واسه پایین آوردن دوزش رفتم با یه پسره دوس شدم  خیلی سریع از پسره  زده شدم  اما اون بیچاره قصدش ازدواج بود و وقتی احساس کرد من مسخرش کردم خیلی ناراحت شدو دلش شکست  واسه همین من تا مدتها بعد کات کردن باهاش عذاب وجدان داشتم و یه مدتم فقط  واسه همین عذاب وجدانم باهاش ادامه دادم....

خلاصه این دوستی مسخره و احمقانه هم تموم شد رفت پی کارش....

بعد از اون منو دوستم یه راه دیگه واسه سرگرمی پیدا کردیم ‌‌و تو هیچ رابطه ای با احساس و جدی وارد نشدیم  هر دوستی از نظر ما فقط سرگرمی و تفریح بود هیچی جدی نبود.. . فقط خنده و مسخره بازی...

دوتایی به روزای قشنگ جوونیمون  تر زدیم رفت ....

خلاصه سالها گذشت و آدمای زیادی اومدنو رفتن  بارها و بارها عاشق و فارغ شدم  اما اما اما....

آمان آمان از اون عشق اول...

بیست سال از عاشق شدنم گذشته  بارها عاشق آدمای مختلف شدم اما الان هیچکدومشون یادم نیست!اما اون  هنوزم ته ذهنمه تو فکرمه بعضی  وقتا اینقدر تو ذهنم پررنگ میشه که فکر میکنم روبه رومه و دلم میخواد حرفامو بهش بگم  میرم تو اینستا و عکساشو  میبینم و دلم میخواد از عکساش بیرون بکشمش و بهش بگم چقدر دوسش دارم...

یه وقتایی دلم میخواد بیاد تو خوابم  ...

مامانمو مقصر میدونم که تو مغزم کرده بود که دختر باید مغرور باشه و هرچقدر مغرورتر باشی واسه مردا جذابتری....

همیشه این حسرت ته ذهنمه که کاش حدااقل میفهمید من دوسش دارم فقط همین!

یه بار چن سال پیش با یه اکانت فیک بهش پیام دادم  و چند روزیم  باهاش چت کردم چت کردن باهاش حس خیلی خوووبی داشت خیلی عاقل و پخته بود خیلی قشنگ حرف میزد  اما بعد چند روز اکانتمو حذف کردم چون دیدم خیلی کار غیراخلاقیه ؛بیشتر از اینکه داشتم با شوهر یک زن که هم جنس خودمه چت میکردم حس بدی داشتم و فکر میکردم دارم بهش خیانت میکنم داشتم به بزرگترین باور زندگیم که نشکستن دل آدما بود پشت میکردم  واسه همینم  یه روز قسم خوردم که تمومش کنمو کردم....

خلاصه اون حس خوب چند روزمو هم از خودم گرفتم ...

اما هنوز تو فکرمه تو ذهنمه تو تک تک سلولام رفته و باهاشون رشد کرده....نمیدونم چه حسیه!یه احساس عجیبیه یه خواستن محال یه عشق ناممکن ...

یه چیزیه که نمیدونم از خدا بخوام تو وجودم ریشه کنش کنه  یا قویترش....

چون رسیدنی توش نیست اخلاقی نیست برخلاف خط قرمزامه  پس باید ریشه کن بشه اما دلم نمیخواد اون احساس قشنگ از وجودم پاک بشه ....

حالا هرچند که شاید آدم خاصی هم نبود اما من با اون بود که  عشقو تجربه کردم  ؛ ضربان  بالای قلبمو احساس کردم  اون اوجو تجربه کردم  دیدنش تمام اون حسارو دوباره یادم میاره پس چرا باید از خدا بخوام که فراموشش کنم؟!

اینجا همه چیزو خلاصه نوشتم اما قبلتر هربار که ازش نوشتم بدترین فحشارو خوردم  ...من نمیفهمم چرا باید سر همچین موضوعی از بقیه فحش بشنوم؟!

مگه چیکار کردم؟!آیا واقعا همه اونایی که ازدواج کردن تمام هوشو حواسشون به شریک زندگیشونه؟!آیا عاشق همسرشونن؟!

اگه اینطوره که خوشبحالشون  که تونستن با عشقشون ازدواج کنن یا حدااقل بعد ازدواجشون عاشق طرفشون بشن اما خب برای من اینطور نیست!

همسر من از همه لحاظ از عشق سابقم سرتره اما دل من جای دیگست و این نشون میده که منم که بی لیاقتم اینارو خودم میدونم!!!

من آدم مذهبی نیستم اما شدیدا به اخلاقیات پایبندم؛از دل شکستن بیزارم  مخصوصا اگه اون آدم هم جنس خودم باشه حقیقتش همسرم و دلش آنچنان برام اهمیتی نداره چون آدم بااحساسی نیست و .......بیخیال.....

واسه همین احتمال میدم تا آخر عمرم این عشق رو بهش ابراز نمیکنم و درون سینم با خودم دفن میشه....

اوه عجب تراژدی!

خواستم اینجا بنویسم ذهنم خالی شه راحت بخوابم اما انگار بدتر شد....