یا رب این نوگل خندان که که سپردی به منش ....

قد یکو نود  ؛بدون شکم؛ موها بدون ذره ای سفیدی ؛ مغز کاملا آکبند؛ظاهر ترتمیز در حد نو .کم کار  ....

دست یه بخت برگشته بوده که  اصلا ازش کارنکشیده فقط صبا رفته سرکارو برگشته گوشه خونه خاک خورده  گوشاش  در حد نو و استفاده نشده ...

غیرقابل تعویض ...

هر کی لازم داره بیاد ببره ....

.....

به همین وقت عزیز؛  سرشب دلم میخواس کلمو بکوبم به دیوار مغزم بپاشه رو کف آشپزخونه راحت شم از دستش و همچنان همون حسو دارم....

خوبه فردا جمعست وگرنه ممکن بود سرصب برم دادخواست طلاق بدم...

سرم در حال انفجاره  اما نوگل خندان  با آرامش عجیبی گرفته خوابیده دنیا به چیزشم نیس؛  شک ندارم صبح با همون آرامش همیشگیش از خواب بیدار میشه و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده ....

مهمونا خوابن و این بچه هم ورور دم گوشم داره حرف میزنه خیلی دارم اعصابمو کنترل میکنم ....

شانس بیارم تا صب دهنم یه وری نشه سکته نزنم ...

بخدا دلم میخواد همین الان بزنم  بیرون ؛برم  برنگردم   و دیگه ریختشو نبینم  اما حیف حیف حیف حیف.....

کاش جنگ بشه شهید بشه بره پیش حوریا؛ منم از سهمیش  استفاده کنم 

اصلا حاضرم همین الان یه موشک بخوره تو مغزم منفجر شه برم بهشت


نظرات 3 + ارسال نظر
قره بالا یکشنبه 21 مرداد 1403 ساعت 19:42

یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
می‌سپارم به ننه ش بابت اخلاق عنش

آفرین:))))))

متین یکشنبه 21 مرداد 1403 ساعت 12:12 https://matinzandy.blogsky.com/

یا ابوالفضل

:)))

غ ـ ـز ل شنبه 20 مرداد 1403 ساعت 18:53 https://life-time.blogsky.com/

خدایا چی کار کرده که تو مهمونم داری و نمیتونی حرکت خاصی بکنی ولی اینقدر حالت بده.
یک وقتایی زندگی خیلی درد داره:((

دقیقا چون مهمون داشتیم نمیشد حرکتی بزنم اما بعدش خداروشکر از خجالتش دراومدم یکم آرومتر شدم:)

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد